نتایج آموزشهای ادبی کانون پس از 35 سال
کودکانی که به جامعه شعری ایران پیوستند
یزدان سلحشور
هنگامی که جامعه ایران در حال و هوای تشنج سیاسی سال 60 و حمله صدام به ایران، به بازسازی اجتماعی- فرهنگی خود میاندیشید، یک اتاق کوچک در مجتمع کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان [که ارثیه نه چندان محبوب دوران پیش از 57 به حساب میآمد] بدل به اتاق فکری شد که قرار بود آینده ادبی دوران تازه را رقم بزند. این اتاق فکر که بعدها مرکز آفرینشهای ادبی کانون نام گرفت حاصل کوششهای چهار مرد و یک زن بود. وحید طوفانی مسئولیت اداری و برنامهریزی و گفتوگو با مدیران کانون را برعهده داشت. جعفر ابراهیمی و اسدالله شعبانی از شاعران شعر کودک هم نظریهپردازان این اتاق فکر بودند. بیوک ملکی که همزمان شعر کودک و نوجوان و البته شعر کلاسیک بزرگسال را دنبال میکرد، به پل میان کانون و شاعران جوان حوزه هنری بدل شد و منیژه پورقبادی در تلاش بود تا میان تجربههای مربیان کانون در کتابخانهها و رویکردهای هنری شعر معاصر ارتباطی سازنده را شکل دهد. سال 60 من هنوز عضو کتابخانههای کانون محسوب میشدم بیآنکه به شعر بپردازم. دو سال بعد، من عضو آفرینشهای ادبی بودم و بهمنماه سال 62، اعضای منتخب کانون از سراسر ایران در تهران گرد آمدند تا در نخستین گردهمایی شعری این اتاق فکر به شعرخوانی بپردازند.شبکه دو تلویزیون ایران، از این شب شعر تصویربرداری کرد و تا سالها، آن را مکرر پخش کرد حتی زمانی که دیگر ما جوان محسوب میشدیم! اتاق فکری که از آن گفتم، همسایه اتاق دیگری بود در انتشارات کانون که ساکنان آن سه نفر بودند: سیروس طاهباز [که مترجم آثار همینگوی، یکی از متولیان انتشار آثار نیما، ویراستاری برجسته و روزنامهنگاری بود که بهترین آثار فروغ فرخزاد و سهراب سپهری در مجله آرش او، نخستین انتشار خود را آزموده بودند در اوایل دهه 40]، م.آزاد[شاعر برجسته دهه 40 که بیان شعریاش را فروغ، بیان شعر آینده ایران خوانده بود] و احمدرضا احمدی[شاعر تجربهگرا و مشهوری که تأثیر آثارش بر شعر مدرن ایران بر کسی پوشیده نبود]. شاعران آفرینشهای ادبی کانون، از این منطقه جغرافیایی-فرهنگی در خیابان وزرای تهران، سفر 35 ساله خود را در ادبیات معاصر آغاز کردند.
1362؛ فجر آفر ینشها
بهمنماه بود؛ جنگ بود؛ جنگ شهرها با حملات هوایی ارتش صدام ادامه داشت؛برف بود؛ نه از این برفهای کمزور سالهای اخیر؛ برف بود واقعاً! در خیابان وزرای تهران، مقابل سینما شهر قصه که بعدها به تاریخ پیوست، در سالن آمفیتئاتر مجتمع کانون پرورش فکری که سالها بعد بدل به سینما کانون شد، همزمان با برگزاری جشنواره فیلم فجر در سینما شهر فرنگ یا همان سینما آزادی امروز، شب شعری هم برگزار شد که شاعرانش در سنین زیر 18 سال بودند؛ البته شاعران 19 ساله هم داشتیم [بچههای سال 60؛ که شاعران مستعدی بودند و جذب کانون شده بودند و حالا به عنوان مربی در آنجا حاضر بودند؛مسیری که سالها بعد برخی از ما برگزیدیم].شاعران میهمان هم آنجا شعرخوانی کردند تقریباً همه شاعران جوان حوزه هنری، که به دعوت بیوک ملکی آمده بودند.شاعران شعر کودک هم شعرخوانی کردند اما برخی هم که آمدند و نشستند و شعرهای کودکان شاعر را شنیدند شعری نخواندند؛ م.آزاد و احمدرضا احمدی شعری نخواندند اما با شاعران مستعدتر، در فاصله تنفس میان شعرخوانیها صحبت کردند، چنانکه سیروس طاهباز صحبت کرد؛ طاهباز، وقت بیشتری گذاشت؛ از برخی شاعران نوآمده به سان شاعران حرفهای، در اتاق کارش پذیرایی کرد.
با برخی از آنها ساعتها صحبت کرد. از میان شاعران حوزه هنری هم، سید حسن ثابت محمودی که «سهیل» تخلص میکرد و بعدها دیگر به نام سهیل محمودی شناخته شد، بیشترین وقت را گذاشت. با تک تک شاعران صحبت کرد چون اغلبشان برای صفحههای شعر اطلاعات هفتگی شعر میفرستادند. در آن شب شعر، تنها شاعران حضور نداشتند بلکه بزرگان هنرهای تجسمی هم بودند. به گمانم مرتضی ممیز هم بود چنانکه سینماگران کانون هم شعرها را شنیدند. عباس کیارستمی هم بود البته جشنواره فیلم فجر در سینمای نبش وزرا، با صفهای کیلومتری و بازار سیاه فروش بلیت در جریان بود و بیشترین استقبال از «جنگ ستارگان» لوکاس و «نقطه ضعف» اعلام شده بود با این همه، سینماگران ترجیح داده بودند با وجود برخورداری از بلیتهای رایگان جشنواره، شعر این شاعران نوآمده را بشنوند. دوربین تلویزیون هم حاضر و ناظر بود و همه مراسم را در همه روزهای برگزاریاش پوشش داد. گرچه همه آن کودکانی که در این شب شعر گرد آمده بودند به جریان اصلی شعر معاصر نپیوستند و بعضی از آنان شعر را رها کردند و به زندگی غیر هنری پرداختند اما برگزاری همین شب شعر بود که همه اتفاقات بعدی را در چارچوب حمایت از شاعران مستعد کشور رقم زد؛ آموزش و پرورش سریعاً الگوبرداری کرد و شیوه پرورش شاعر خود را تغییر داد و حوزه هنری هم سالها بعد، با برخورداری از برنامهریزی و بودجه کافی، نه تنها کانون را در استعدادیابی ادبی پشت سر گذاشت که حتی نام آن مرکزی را که وحید طوفانی بنیادش نهاده بود به تمامی وام گرفت؛ مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری اینچنین بنیان گذاشته شد.
قدم دوم؛ اردوی تابستانی دماوند
تابستان 63، شاعران و نویسندگان مستعد را از سراسر ایران فرا خواندند تا در اردوی ادبی دماوند شرکت کنند؛ بیوک ملکی مدرسان را از حوزه هنری دعوت کرده بود که جملگی بعدها از مشهورترین نامهای حوزه کاری خود شدند؛ شاعران جوان حوزه هنری را هم دعوت کرده بود که شعر خواندند و شعر بچهها را هم شنیدند. سید حسن حسینی، حسین اسرافیلی، سلمان هراتی، ساعد باقری، سهیل محمودی و وحید امیری شعر خواندند و شنیدند و از شنیدن شعر شاعران مستعد شگفتزده شدند. در واقع دو جلسه شعر آنجا برگزار شد؛ اولی عصر و دومی پس از شام. سلمان و سهیل خیلی بچهها را تشویق کردند و وحید امیری هم که از لحاظ سنی نزدیکتر بود و جوانترین شاعر حوزه هنری محسوب میشد، از تجربههای خود گفت. ساعد باقری درست مثل همین روزها که مویی سپید کرده و کمگوی و گزیدهگوی است نه بسیار ستود و نه از انتقاد خودداری کرد. همه قول انتشار شعرها را از رادیو و در نشریاتی که زیر نظرشان بود، دادند البته این اردو نخستین فاصلهگذاری بین شیوه تعلیمی کانون و شعر حرفهای هم بود. مربیان به انتقاد از شیوه برخورد شاعران حوزه پرداختند و بیوک ملکی که دعوتکننده بود به دفاع پرداخت. مربیان میگفتند که ستودن بیش از حد برخی آثار و انتقاد تند از آثاری دیگر، راه و روش کانونی نیست؛ با این همه شاعرانی که بیش از همه به کارشان تاخته شد [یکیشان مسعود امینی بود که شعر سپید میسرود و دیگری علی هوشمند که غزل] بعدها از شاعران حرفهای کشور شدند. وحید طوفانی که هم برنامهریز و هم مسئول بود، طرف مربیان را گرفت. شاعران حوزه که آمده بودند چند روزی بمانند، قهر کردند و رفتند اما ماجرا همین جا پایان نگرفت، شکاف میان شعر حرفهای کشور و شیوه آموزش کانونی، پس از آنکه طوفانی از آفرینشها رفت، چنان بالا گرفت که شاعران حرفهای رفته رفته ارتباطشان را با مرکز قطع کردند و رویکرد «ما میخواهیم انسان خوب تربیت کنیم نه شاعر خوب» با تمام زیبایی معناییاش، حاصلی جز کاهش روزافزون روند استعدادیابی نداشت تا در نهایت، بازی را به آموزش و پرورش و حوزه هنری واگذار کردند.
روزی روزگاری وحید طوفانی
طوفانی چندسالیست که مسئولیت کتابخانه مرجع کانون را برعهده دارد و روزگار بازنشستگی خویش را انتظار میکشد و آنان که همکاری با او را به یاد دارند یا دوران درخشان مدیریتیاش را، از آن دوران به عنوان «دوران طوفانی» یاد میکنند که در خود کنایهای نیز دارد! هنگامی که در دهه 60، وحید طوفانی مسئولیت مرکز آفرینشها را بر عهده داشت، نه این مرکز مدیریت بود و نه او مدیر، اما اقتدارش در کانون چنان بود که هیچ مدیری در دورترین نقطه کشور، حتی به ذهناش هم نمیرسید تا با مربیان آفرینشها رویکردی حقکشانه داشته باشد؛ همیشه با یک تماس تلفنی مشکل را حل میکرد؛ میگفتند: «مواظب باشید طوفانی، طوفانی نشود!» پس از او، آفرینشها رفته رفته از اقتدار افتاد. مربیانش کمتر حمایت شدند حتی به لفظ و شاعران مستعدش جذب حوزه هنری شدند؛ «دوران درخشان طوفانی» تا اواسط دهه 70 هم ادامه داشت هنگامی که در پست معاونت کانون، به اصلاحات در کانون همت گماشت و بعد چون تمام اصلاحگران، در خروجی را نشانش دادند! در دوران معاونت او من دیگر عضو نبودم و مربی آفرینشها بودم؛ خروجم از کانون تقریباً مقارن بود با خروج او. حمایت طوفانی که برداشته شد، آفرینشها، دیگر از آن «نامآوری» دهه شصتاش[که نه تنها در کانون که در جامعه فرهنگی-هنری ایران و حتی مستقل از کانون شناخته میشد] کمتر اثری ماند. در پایان دوران طوفانی، دیگر نه بیوک ملکی در آفرینشها بود نه اسدالله شعبانی و نه جعفر ابراهیمی؛ از آن گروه منسجم، فقط منیژه پورقبادی[همسر اسدالله شعبانی] که مسئولیت آفرینشهای استان تهران را برعهده گرفته بود، سالها شیوه برنامهریزی و مدیریتی طوفانی را پی گرفت. روزگار عوض شده بود، کیارستمی از کانون رفته بود و طاهباز و م.آزاد و احمدرضا احمدی هم تمرکز هنری-ادبیشان را به خارج از مرزهای کانون کشانده بودند؛ همه آنانی که سرمایههای کانون خوانده میشدند، یا بازنشسته میشدند یا دلشکسته یا به کنجی نشسته تا سیلاب بیاید و بگذرد؛ جهان در حال تحول بود، کشور در حال تحول بود، شیوههای دهه شصتی کانون در آموزش و پرورش و حوزه هنری، به کار گرفته میشد اما در کانون، به دنبال الگوبرداری از شیوههای آزموده و کمترموفق مراکز فرهنگیای بودند که خود الگوبردار کانون سالهای پیش شده بودند. دریغ بر آن سالها، دریغ.
شاعرانی که حرفهای شدند
به احتمال تعداد شاعرانی که از آفرینشها به جریان اصلی شعر معاصر پیوستند، بیش از نامهای اندکیست که در اینجا میآورم اما این نامها، متعلق به همان نسل نخست مرکز آفرینشها هستند و آنهایی هستند که در ساز و کار حرفهای شعر ایران، جایگاه و پایگاه خاص خودشان را به دست آورده و همچنان نیز فعالاند.
افشین علا: متولد سال 48؛ میشود با یک حساب سرانگشتی پی برد که بهمن 62 چند ساله بود! نخستین شاعر موفق آن جمع بود. به شعر کودک پرداخت و در 15 سالگی رسماً وارد عرصه شعر حرفهای کشور شد با شعری که بعدها از شعرهای ماندگار روزهای جنگ محسوب شد.
یک عمر خوانده بودیم
دارا انار دارد
در دست کوچک خود
سارا انار دارد
ما مشق مینوشتیم
با شور و شادمانی
غافل از اینکه دارا
حتی نداشت نانی
سارا گلولهای خورد
وقتی شعار میداد
هنگام مرگ خونش
بوی بهار میداد...
علا هنوز هم شاعر مشهوریست البته گاهی شعر بزرگسال کلاسیک هم کار میکند که به اندازه شعرهای کودکش مشهور نیستند.
بابک نیکطلب: از خانوادهای شاعر بود و پدرش قصیدهسرا؛ خودش جذب شعر نوجوان شد و گرچه از مستعدترین شاعران آن گروه نبود اما پشتکارش در نهایت، او را چند دهه در جریان شعر حرفهای ماندگار کرد.
پیش از طلوع خورشید
وقتی سپیده سر زد
وقتی پرنده شب
از بام خانه پر زد
برخاستم من از خواب
رفتم وضو گرفتم
دست دعا گشودم
یاری از او گرفتم...
مهرنوش قربانعلی: شعرش اواسط دهه 60 به نشریات تخصصی شعر راه یافت و اوایل دهه 70، محمد حقوقی در مقالهای که به زنان شاعر شعر مدرن ایران میپرداخت از او نام برد. او همچنان مربی آفرینشهای ادبی کانون است و چندین دفتر شعر نیز از او منتشر شده است؛ همچنین در جوایز ادبی کشور از جمله داوران مدعویست که حضورشان در این جشنوارهها مستدام است.
... لیوانهای روی میز به سکسکه میافتند
سایه عکسهای روی میز خلوت است
لال در تونلهای روزهای خالی میدوم، میآیی؟
حفاری تشنگی خواب میبیند، آب!
دنبال اکتشاف لبخندی سرگردانی؟...
دکتر بهزاد خواجات: استاد دانشگاه، شاعر و منتقد: در سنین کم، شعرهایش به نشریات تخصصی شعر راه یافتند و ستوده شدند. او از شاعران تأثیرگذار جریان ادبی شعر 70 است که حضور چهار دههایاش در شعر حرفهای، از او سنگ محکی ساخته برای شعرها و شاعرانی که نوآمدهاند و البته متأثر از شیوه سخن او.
اگر بکوشیم نام کوچک پروانهها را به یاد آوریم
شاید دندانهایمان سفید شوند.
شاید گنجشکهای کوچه تابستان بیاید
و در پوست ما – این دریاچه صورتی –
آرام شنا کند.
شاید باز من از چشمان تو بفهمم
که آسمان آبی است.
دکتر مسعود جوزی: تأثیر شعر جوزی بر شعر این دههها بیش از تک کتابیست که از او منتشر شد و نامزد دریافت کتاب سال کارنامه شد. او نخست با شعر کلاسیک آغاز کرد و یادم هست که چگونه رباعیاتش سید حسن حسینی را شگفتزده کرده بود در حالی که 14 سال بیشتر نداشت و یادم هست وقتی اثر فرستاد به یک جشنواره کشوری آموزش و پرورش، او را از جریان مسابقه حذف کردند و نامه نوشتند که: دوست نوجوان من! بهتر نبود به جای سرقت از آثار شاعران نامآوری چون سید حسن حسینی و قیصرامینپور، از خودت اثر میفرستادی! که نامه را مربی آفرینشهای ادبی چنین پاسخ گفته بود: دوست عزیز، این شعرها متعلق به همین شاعر است و سید حسن حسینی هم این آثار را خوانده؛ بهتر نبود که شما دانشتان را در این حوزه بالاتر میبردید! که بعدش نامه عذرخواهی آمد اما شاعر، بیخیال جشنوارهها شد! اوایل دهه 70 که مسئولیت صفحههای شعر آدینه برعهده علی باباچاهی بود یک صفحه کامل را به شعرهای نو جوزی اختصاص داد؛ شعرهایی که اغلبشان متعلق به 15 و 16 سالگی شاعر بودند. شعری که در اردوی دماوند سید حسن حسینی را شگفتزده کرده بود، این بود:
سرباز وطن به جستوجوی تو رود
آن سان که گل شهاب سوی تو رود
ای مرگ چو تابوت شهیدی دیدی
آهسته برو که آبروی تو رود
علی هوشمند: هم سپیدسراست هم غزلسرا اما در غزل، مشهورتر است؛ شعر او در چهار دهه اخیر به ارتقای کیفی شعر جنوب کمک کرده و او در جشنوارههای مختلف کشوری، به عنوان داور، از چهرههای شاخص بوده و هست و دیگر کسی به یاد نمیآورد که استقبال او از غزل نصرالله مردانی در اردوی دماوند، نوک حمله نقد حسینی را متوجه شعر او کرده بود چرا که شیوه مردانی را در شعر نمیپسندید.
صبح نگاه تو عجب صبح دلانگیزیست
صبحانه باران لطف تو عجب چیزیست
این صبح، این صبح سلام و بوسه و لبخند
مجموعهای از نم نم باران یکریزیست
باران که مثل آینه زیبایی محض است
باران که روحش وسعت عطر دلاویزیست
باران که با چتر آمده، با چتر و بارانی
چتری که تنهایی ما را ابر لبریزیست
باران که مثل صبح چشم تو چه شورانگیز!
باران که رستاخیز رنگارنگ پاییزیست
ای کوچههای خسته و غمگین و خواب آلود!
پلکی! نگاهی! فرصت سبز سحرخیزیست
صبح آمده است آنک...همان صبحی که میگفتند
صبحی که میگفتند عجب صبح دلانگیزی است...